زاویه



در قبایل عرب همواره جنگ بود

اما مکه زمین حرام بود و ماه های رجب و ذی القعده ، ذی الحجه و محرّم

زمانِ حرام.

یعنی که در آن جنگ حرام است.

دو قبیله که با هم می جنگیدند، تا وارد ماه حرام می شدند جنگ را موقتا تعطیل میکردند

اما برای آنکه اعلام کنند که در حال جنگ اند و این آرامش از سازش نیست

ماه حرام رسیده است و چون بگذرد ، جنگ ادامه خواهد یافت.


سنت بود که بر قبه ی خیمه ی فرمانده قبیله پرچم سرخی بر می افراشتند تا

دوستان، دشمنان و مردم بدانند که : جنگ پایان نیافته است.


آنها که به کربلا میروند می بینند که

جنگ با پیروزی یزید پایان گرفته و بر صحنه ی جنگ، آرامش مرگ سایه افکنده است.

اما می بینند که بر قبه ی آرامگاه حسین پرچم سرخی در اهتزاز است.


بگذار این سال های حرام بگذرد!


_____________از کتاب حسین وارث آدم / شهید دکتر علی شریعتی


آنان که میروند التماس دعا.

#اربعین


امشب خیلی قشنگ

یاد وبلاگ فــتح قلمــ افتادم

که با یک عزیزتـــر از جــــان ساختیمش

و حالا رمزشو ندارم که بدونم به کجا رسیده و حالش چیه!


عالَم


و دلتنگی سرآغازِ شبـــ استــــــــ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عکس: میم.مشرقی


بهم‌میگفت:
فلانی تو مخلصی
بارها ازت الگو‌گرفتم.

به اون‌ روزا فکرمیکنم، میگم مگه چجوری بودم که اینو بهم‌ میگفت؟
فکرمیکنم که چیکار کردم که گفت: منتظر شهادتت ام!

چیزی یادم‌نمیاد
نمیدونم چی بودم
کی بودم
حالا کجاام
چقد دور شدم‌از خودم
و شاید حتی خودش ندونه
نبودش، منو از یادِ من برد.

من خراب کردم
روحمو.
خودمو.

#جهت_یادآوری

#از_یک_رفیق

التماس التماس میکنم، دعام‌کنید.

وقتی پیام ثبت نام سفر رو دیدم با خودم گفتم امسال هم میگم میرم و جور نمیشه.

امسال هم اجازه نخواهم داشت که برم.پیام رو نگه داشتم

اول از دوست خوبم درباره نحوه سفر سوال کردم و بعد به ID نوشته شده ی پایین تبلیغ، پیام دادم.

ازطرف خودم و بدون اینکه به کسی بگم گفتم "میام". اسمم رد شد و منتظر خبر بودم.

به مادر که گفتم مثل همیشه مخالفت کرد، با دلخوری اصرار کردمو گفتم من اسمم رو دادم

دیگه فقط پرسیدن " با کیا میری؟

گفتم نمیدونم!

ــــــــــــــــــ

یه حالتی بودم بین همون خوف و رجا

میدونستم باز هم نمیرم اما منتظر خبر واریز وجه و محل حرکت بودم

میدونستم نمیرم و به همه میگفتم "من که دارم میرم سفر"
"چهارشنبه سوری تهران نیستم

هماهنگی مرخصی محل کار رو هم کرده بود.

میگفتم نمیشه اما براش آماده بودم.

از دوستِ اهوازیم درباره هوا و نوع پوشش ام سوال میکردم.

با خودم مگیفتم من اینهمه امسال دور شدم از باورام، من بد شدم

من رونده شدم.

ــــــــــــــــــــــــــــــ

روز20 اسفند از همکارا خداحافظی کردم گفتم دیگه نمیام تا شنبه.

و چقدر از اون روز تا شنبه به من خوب گذشت و آرامش بهم رو آورد.

.

پست بعدی سفرنامه ست. :)


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

انتظار و نظر cdcfdarman دنیا رو خلاصه کنیم modisbeauty فانوس رایانه Laura o-life مرجع سخت افزار Danielle